ميراث خواران دروغين شريعتي
ميراث خواران دروغين شريعتي
ميراث خواران دروغين شريعتي
داوري و ارزش گذاري درباره هر شخصيت علمي و شناخت درست و دقيق او، نيازمند بررسي و مطالعه جامع و كامل آثار و احوال اوست. دكتر شريعتي كه سرشار از جادوي سخن، قريحه ادبي و زبان آوري و تخيل خلاق بود، و به عنوان يكي از پيشقراولان «تفكر نوين اسلامي» محسوب مي شد، مطمئنا از اين قاعده مستثني نيست و داوري پيرامون افكار و انديشه هاي او به تحقيق و پژوهش زياد در آثار و احوال او نياز دارد.
اين مهم بويژه در بستر پروژه پروتستانتيسم اسلامي آشكارتر مي نماياند؛ به طوري كه پارادوكس و مغالطات و تناقضات ناشي از تحليل و روايت هاي آن، ذهن سوز مي باشد. براي اينكه: دكتر شريعتي از يك سو ايدئولوژي اسلامي و شيعي را مبناي فلسفه سياسي- اجتماعي خود قرار داده، آنجا كه مي گويد: «نمي خواهم به صورت كلاسيك، در يك نهضت دو مرحله كار فكري و كار اجتماعي يا ايدئولوژي و عمل را از هم تفكيك كنم. اين دو به هم آميخته اند و اين آميختگي از مشخصات بينش اسلامي است. در مذهب ما يك جوان درست در همان سالي كه به تكليف مي رسد توحيد و معاد و نماز همراه امر به معروف و نهي از منكر و جهاد برايش وظيفه مي شود. اين عبارت عميق كه گويي تجربه عملي و انقلابي تمامي نهضت هاي تاريخ را با خود دارد، از «علي» است»(1) و از سوي ديگر با توجه به بازيافت هاي غربي، مدل اومانيسم ديني و پروتستانتيسم اسلامي- شيعي را طرح كرده است، آنجا كه مي گويد: «روشنفكر بايد به ايجاد پروتستانتيسم اسلامي پردازد تا همچنان كه پروتستانتيسم مسيحي اروپاي قرون وسطي را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطي را كه به نام مذهب، انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده بود سركوب نموده، بتواند فوراني از انديشه تازه و حركت تازه به جامعه ببخشد.»(2)
اينك سؤال اساسي و مهم اين است كه شريعتي چگونه مي توانست در مدل «اومانيسم و پروتستانتيسم» كه الگويي غربي و مسيحي است، اسلام و تشيع را با تفاوت هايي كه براي همگان آشكار است، بگنجاند و در عين حال از دام پارادوكس و شبهه ذهن سوز برهد؟
آنچه كه در تحليل افكار و انديشه هاي شريعتي- معمولا- مورد غفلت قرار گرفته، طرح مباحث گزينشي از سخنان او و عدم توجه به تفاوت هاي اجتماعي و اعتقادي است. با توجه به اين نكته مهم تحليل و تفسير ديدگاه هاي وي را در دو منظر پي مي گيريم.
تفاوت هاي اجتماعي در اين بخش به صورت ذيل متصور است.
در حالي كه شريعتي در جامعه اي زندگي مي كرد كه: دين در حد اعتقادات شخصي، سرمايه معنوي فردي تلقي مي شد؛ دين به ضرورت يك فرهنگ عمده در حد يك ايدئولوژي فراگير درآمده بود؛ تلاش روشنفكران بخصوص علماي دين بر حاكميت دين بر مبناي قانون بود و...
آشكارا بايد گفت: واسطه گري روحانيان مسيحي ميان انسان و خدا، خريد و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف، انحصار فهم و تفسير كتاب مقدس در ميان كساني كه منصب روحاني دارند، قائل شدن به عصمت در مقام فتوا براي پاپ ها و... با انديشه اسلامي تناقض دارد. در حالي كه هيچ يك از موارد ذكر شده در جهان اسلام يافت نمي شود. واسطه گري در اسلام وجود ندارد بلكه هركس بايد خود توبه كند و با انجام اعمال عبادي و فرايض ديني خود را به خداوند نزديك كند، فهم قرآن مخصوص قشر خاص نيست بلكه هركس مي تواند با احراز شرايط علمي لازم، درهر سلك و لباس و طبقه اي كه باشد، قرآن را بخواند و بفهمد. در اسلام علاوه بر تشويق و در نظر گرفتن ثواب براي قرائت قرآن، تدبر در آن بسيار ترغيب شده است. آيات شريفه «افلا يتدبرون القرآن و...»(4) و «اتأمرون الناس بالبروتنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون»(5) و... را مي توان نام برد.
علاوه بر اين شيعه فتواي خودشان را مصون از خطا واشتباه نمي دانند و هرگز هيچ فقيهي ادعاي عصمت ندارد. در اسلام حقوق انسان محترم شمرده شده است، رعايت حقوق زن به منزله يك انسان همانند مرد بسيار مورد توجه قرار گرفته است و حتي حقوق اقليت ها و غيرمسلمانان به نحوه شايسته اي مورد حمايت است.(6)
دكتر شريعتي در اين باره مي گويد: «كلمه روحاني يك اصطلاح مسيحي است كه از روح القدوس مي آيد. ملاهاي آنجا مي گويند كه شما (مردم) جسماني هستيد و ما روحاني، براي اينكه روح القدس در ماست و ما هم رسالتمان اين است كه آن را در دنيا پخش كنيم. پس در ذات من روح القدس است و در ذات شما روح القدس نيست و آنها (مردم) ديگر روحاني نيستند. پس در مسيحيت روحاني كسي نيست كه عالم تر از ديگران باشد، بلكه روحانيت در مسيحيت كسي است كه نفسش مقدس و متبرك است و شفا مي دهد. در اسلام عالم داريم، و نيز روحاني ]البته به معني مسيحي آن[ نداريم.»(7)
نتيجه آنكه، پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي در چنين فضايي مطرح شد و لذا نمي توان آن را همانند مفهومي كه مارتين لوتر ارائه كرد (اعتراض به اصل روحانيت و حذف آن در جامعه) معني بخشيد، زيرا: اولاً، نه ممكن است و نه لازم! ثانياً، با ديدگاه خود او در تناقض و پارادوكس است. وي بارها در اين خصوص هشدار مي دهد كه به هيچ عنوان نمي توان مسيحيت را با اسلام مقايسه كرد و فضاي فكري غرب را با اسلام يكي دانست: «مسيحيت و اسلام را با هم سنجيدن و بعد به يك حكم روشنفكرانه رسيدن، بسيار عمل غلطي است.»(8) وي در جاي ديگر مي گويد: «طرز كار يك «پاپ» را چگونه مي توان با طرز كار «علي» مقايسه كرد كه وقتي حاكم مي شود فرمان مي دهد تمام حقوق ها را به هم بريزند و از بيت المال به بزرگترين افسر و شخصيت بزرگ اجتماعي و نظامي و سياسي جامعه اش سه دينار حقوق مي دهد و به غلام و برده همين شخص نيز سه دينار! اين عمل كه حتي تصورش هم مشكل است امروز دركدام نظامي وجود دارد؟ كدام جامعه و كدام نظام سيوسياليستي امروزي مي تواند يك چنين چيزي را بپذيرد؟»(9) و بعد چنين مي گويد: «سن پل را با ابوذر مقايسه كردن و بعد حكم مشابه به هر دو دادن، نه تنها روشنفكري نيست، بلكه بي سوادي مطلق است و بي انصافي است.»(10)
بنابراين شريعتي به عنوان يك جامعه شناس ديني به تفاوت جوامع و مباني ديني آن بخوبي آگاه بود. لذا هرگز نمي توان پذيرفت مراد او از پروتستانتيسم اسلامي، همان مفهوم خاص نهضت پروتستان كه در اروپا به وقوع پيوست، بود. پس بايد تصوري غير از آنچه كه در غرب گذشت، برايش درنظر گرفت و ما به آن اشاره خواهيم كرد.
پروتستانتيسم همانند بسياري از مفاهيم و واژه هاي متداول غربي از قبيل: مردم سالاري، اومانيسم، آزادي، اصلاحات، دموكراتيك و...، مفاهيمي چندبعدي است و با استفاده از آن شائبه غربي بودن به ذهن متبادر مي شود. بنابراين اگر يك انسان داراي جهان بيني الهي آن را مورد كاربرد قرار بدهد، بايد مراد خودش را از آن مشخص كند، مانند مردم سالاري ديني، اومانيسم ديني، پروتستانتيسم اسلامي و... البته اگر بتوان از واژه هايي استفاده كرد كه شائبه غربي بودن و يا مفاهيمي چندمبنايي آن به حداقل برسد عمل پسنديده اي است، همان طور كه امام خميني(ره) پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، در ميان اين همه مفاهيم و واژه هاي رايج غربي، «جمهوري اسلامي» را مطرح كردند؛ و پس از مدتي جناب آقاي خاتمي رياست محترم جمهوري اسلامي همان معني را در واژه مردم سالاري ديني مفهوم بخشيدند و به لحاظ دربرگيرندگي مفهوم متداول غربي اش اختلاف نظر و حتي مشكلاتي را هم در جامعه بوجود آورد.
پروژه پروتستانتيسم اسلامي نيز همانند پروژه مردم سالاري ديني، اصلاحات، آزادي و... كه در جامعه امروزي مطرح مي شود، شائبه معناي متداول غربي را دربردارد. بدين سان استفاده از واژه هاي اين چنيني بايد اولاً به طور شفاف مطرح گردد، ثانياً، منظور خودشان را صريحاً- نه تلويحاً- بيان دارند؛ علاوه بر اين بستگي به شخصيت انسان هم دارد. يعني، شخصيت ناقل در مفهوم سازي آن نقش مهمي دارد. اگر داراي جهان بيني مادي است يك مفهوم خاص از آن تداعي مي شود و چنانچه داراي جهان بيني الهي است، معنايي ديگر؛ بديهي است آن دو با هم تفاوتي اساسي و بنيادي دارند كه نمي توان آن را در كنار هم نشاند.
بنابراين شريعتي كه از واژه پروتستانتيسم استفاده مي كند خوب مي دانست كه ممكن است شائبه غربي بودن به ذهن خطور كند، لذا قيد «اسلامي» را به آن اضافه كرد و ديدگاه خود را نسبت به آن البته به عنوان يك روشنفكر مشخص نمود.
حاصل آن كه، براي شناخت درست و دقيق پروژه پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي بايد به دو مسئله توجه كرد:
1- قيد اسلامي بودن آن؛
2- شخصيت شريعتي؛ الف) الهي- شيعي؛ ب) روشنفكر- نه سياسي
باتوجه به توضيحات فوق، اينك به تفسير پروژه پروتستانتيسم اسلامي شريعتي از منظر نظري و فلسفه اجتماعي مي پردازيم.
همان طور كه قبلا به آن اشاره شد، اصطلاح پروتستانتيسم بعدها «اصلاح مذهبي يا ديني» نام گرفت لذا صرفنظر از عبارات و الفاظ دكتر شريعتي، اصولا پروتستانتيسم اسلامي يا اصلاح ديني دست كم دوگونه تفسير مي پذيرد.
1- اصلاح ديني درون زا (پروتستانتيسم اسلامي درون گرا)؛
2- اصلاح ديني برون زا (پروتستانتيسم اسلامي برون گرا).
بديهي است هر يك از تفاسير بالا مباني و جهت گيري هاي خاص خود را دارد. در نگاه نخست پروتستانتيسم اسلامي به فرآيندي از درون حوزه دين اطلاق مي شود كه سعي در پالايش فرهنگ دين از كژي ها، كاستي ها تحجرگرايي ها و پيرايه ها دارد تا دين بتواند متناسب با اوضاع زمانه، براي حيات فردي و اجتماعي بشر، اثر بخش تر و جهت دهنده تر باشد.(11) اما در نگاه دوم پروتستانتيسم اسلامي به برنامه اي گفته مي شود كه به منظور تأويل درون مايه هاي دين و بازسازي عناصر فرهنگ دين براساس الگوهاي بيرون و براي آماده سازي شرايط براي حضور مدرنيته، تمدن جديد غرب، مدهاي فرهنگ غربي و... در جوامع ديني طراحي شده است. آشكار است اين دو نگرش هم در مباني و اركان و هم در آرمان ها و الگوها با يكديگر تفاوتي اساسي و اصولي دارند. اين نكته نيز معلوم است كه هر دو جريان در تاريخ معاصر جهان اسلام نمايندگان و طرفداران پرآوازه اي داشته است. اينك بايد مشخص نمود كه شريعتي به كداميك از تفسير بالا معتقد بود؟ آيا يك مصلح انقلابي ديني درون گرا بود يا برون گرا؟ و آيا راه سومي را برگزيد؟
خوانندگان محترم و علاقمندان به مباحث اجتماعي- سياسي بخوبي مي دانند با ملاحظه آثار شريعتي از قبيل: ابوذر، هبوط در كوير، ويژگي هاي قرون جديد، چه بايد كرد؟ فاطمه، فاطمه است، زن، جهان بيني و ايدئولوژي و... شريعتي را مي توان در كداميك از دسته هاي مذكور قرار داد. براي روشن شدن مسئله جا دارد به بخشي از عبارت ايشان اشاره كنيم.
«پروتسته (protester) يعني اعتراض كردن. مذهب پروتستان يعني، روشنفكران مسيحي اروپا نسبت به طرز تلقي مذهبي و انحراف و خرافات مذهبي وابستگي كليسا بين خلق و خدا به كليسا اعتراض كردند و يك فرم مذهبي به مسيحيت دادند».(12) و در جاي ديگر مي گويد:
«پروتستانتيسم عبارت است از: «مسيحيت اسلاميزه»، يعني مسيحي كه در اثر آشنايي با بينش اسلامي، تفكر و تلقي جهان و جهان بيني اسلامي را گرفته، ولي مسيحي مانده است... در اروپا مذهب كاتوليك در اثر تماس و آشنايي با جامعه اسلامي اسلاميزه شد؛ يعني با بيداري هايي كه جامعه اسلامي به اين گروه روشنفكر مي دهد، اين گروه روشنفكر پروتست و اعتراض مي كند عليه نظام منحط مذهبي حاكم بر خودشان».(13) باز درباره پروتستانتيسم اسلامي مي گويد: «برخلاف پروتستانتيسم اروپايي كه در دستش چيزي نداشت و مجبور بود از مسيح صلح و سازش، يك مسيح آزاديخواه و مسئول و جهانگرا بسازد، يك پروتستانتيسم مسلمان داراي توده انبوهي از عناصر پر از حركت، روشنگرايي، هيجان، مسئوليت سازي و جهان گرايي است و اساسي ترين سنت فرهنگيش، سنت شهادت و كوشش و تلاش انساني است و تاريخي پر از مبارزه بين عدل و ظلم و مفاهيم روشنفكر و مسئوليت ساز و مدافع آزادي انسان، و سرشتش مملو از اين عناصر است».(14)
باتوجه به عبارات بالا، شريعتي براي پروتستانتيسم مسيحي و اسلامي چند عنصر، پارادايم و ملاك و معيار ذكر مي كند. به نظر وي عنصر اساسي كه در ايجاد پروتستانتيسم مسيحي نقش داشت، انحطاط ديني و مذهبي بود كه به نام مذهب سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده است. اصلي ترين ويژگي هاي پروتستانتيسم اسلامي را هم بخوبي اشاره مي كند و آن چند چيز است: 1-سنت شهادت؛ 2-كوشش و تلاش؛ 3-مبارزه بر عليه ظلم؛ 4-مدافع آزادي انسان.
آيا اين ويژگي ها چيزي جز انديشه هاي علي(ع) است؟ آيا با وجود اين همه تعابير بلند و آرماني و ارزشي، مي توان شريعتي را ضداسلام و نهاد روحانيت خواند؟ اگر شريعتي به برخي از اعمال و رفتار روحانيت انتقاد داشت، همان چيزي است كه (به نام تحجر ديني) حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبري نيز به آن انتقاد كردند.
خلاصه اين كه شريعتي يك مصلح انقلابي ديني بود كه براي اصلاح جامعه اسلامي از مباني اصلي دين آغاز كرد و معتقد بود دين بايد از خرافه ها، تندروي ها، انحطاط ها، تحجر و... پيراسته باشد و انصافاً در اين راه زحمات زيادي كشيد و به موفقيت هايي هم دست يافت. البته اين بدان معني نيست كه شريعتي اصلا حرف اشتباهي هم نزده؛ فعلا ما در مقام داوري از افكار و انديشه هاي شريعتي نيستيم. غرض آن است برخي روشنفكران معاصر- كه به نظر مي رسد شريعتي هم اگر امروز زنده بود با آنان مخالفت مي كرد- در تلاش اند از شريعتي، يك شخصيت ضد روحاني بسازند!
/ن
اين مهم بويژه در بستر پروژه پروتستانتيسم اسلامي آشكارتر مي نماياند؛ به طوري كه پارادوكس و مغالطات و تناقضات ناشي از تحليل و روايت هاي آن، ذهن سوز مي باشد. براي اينكه: دكتر شريعتي از يك سو ايدئولوژي اسلامي و شيعي را مبناي فلسفه سياسي- اجتماعي خود قرار داده، آنجا كه مي گويد: «نمي خواهم به صورت كلاسيك، در يك نهضت دو مرحله كار فكري و كار اجتماعي يا ايدئولوژي و عمل را از هم تفكيك كنم. اين دو به هم آميخته اند و اين آميختگي از مشخصات بينش اسلامي است. در مذهب ما يك جوان درست در همان سالي كه به تكليف مي رسد توحيد و معاد و نماز همراه امر به معروف و نهي از منكر و جهاد برايش وظيفه مي شود. اين عبارت عميق كه گويي تجربه عملي و انقلابي تمامي نهضت هاي تاريخ را با خود دارد، از «علي» است»(1) و از سوي ديگر با توجه به بازيافت هاي غربي، مدل اومانيسم ديني و پروتستانتيسم اسلامي- شيعي را طرح كرده است، آنجا كه مي گويد: «روشنفكر بايد به ايجاد پروتستانتيسم اسلامي پردازد تا همچنان كه پروتستانتيسم مسيحي اروپاي قرون وسطي را منفجر كرد و همه عوامل انحطاطي را كه به نام مذهب، انديشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده بود سركوب نموده، بتواند فوراني از انديشه تازه و حركت تازه به جامعه ببخشد.»(2)
اينك سؤال اساسي و مهم اين است كه شريعتي چگونه مي توانست در مدل «اومانيسم و پروتستانتيسم» كه الگويي غربي و مسيحي است، اسلام و تشيع را با تفاوت هايي كه براي همگان آشكار است، بگنجاند و در عين حال از دام پارادوكس و شبهه ذهن سوز برهد؟
آنچه كه در تحليل افكار و انديشه هاي شريعتي- معمولا- مورد غفلت قرار گرفته، طرح مباحث گزينشي از سخنان او و عدم توجه به تفاوت هاي اجتماعي و اعتقادي است. با توجه به اين نكته مهم تحليل و تفسير ديدگاه هاي وي را در دو منظر پي مي گيريم.
منظر اول- جامعه شناسي تفاوت نگر و اختلافي يا تفاوت هاي اجتماعي
تفاوت هاي اجتماعي در اين بخش به صورت ذيل متصور است.
1- تفاوت جوامع اروپايي با جوامع اسلامي
در حالي كه شريعتي در جامعه اي زندگي مي كرد كه: دين در حد اعتقادات شخصي، سرمايه معنوي فردي تلقي مي شد؛ دين به ضرورت يك فرهنگ عمده در حد يك ايدئولوژي فراگير درآمده بود؛ تلاش روشنفكران بخصوص علماي دين بر حاكميت دين بر مبناي قانون بود و...
2- تفاوت مفهوم و تفكر روحاني مسيحي با مفهوم و انديشه روحاني اسلامي
آشكارا بايد گفت: واسطه گري روحانيان مسيحي ميان انسان و خدا، خريد و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف، انحصار فهم و تفسير كتاب مقدس در ميان كساني كه منصب روحاني دارند، قائل شدن به عصمت در مقام فتوا براي پاپ ها و... با انديشه اسلامي تناقض دارد. در حالي كه هيچ يك از موارد ذكر شده در جهان اسلام يافت نمي شود. واسطه گري در اسلام وجود ندارد بلكه هركس بايد خود توبه كند و با انجام اعمال عبادي و فرايض ديني خود را به خداوند نزديك كند، فهم قرآن مخصوص قشر خاص نيست بلكه هركس مي تواند با احراز شرايط علمي لازم، درهر سلك و لباس و طبقه اي كه باشد، قرآن را بخواند و بفهمد. در اسلام علاوه بر تشويق و در نظر گرفتن ثواب براي قرائت قرآن، تدبر در آن بسيار ترغيب شده است. آيات شريفه «افلا يتدبرون القرآن و...»(4) و «اتأمرون الناس بالبروتنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون»(5) و... را مي توان نام برد.
علاوه بر اين شيعه فتواي خودشان را مصون از خطا واشتباه نمي دانند و هرگز هيچ فقيهي ادعاي عصمت ندارد. در اسلام حقوق انسان محترم شمرده شده است، رعايت حقوق زن به منزله يك انسان همانند مرد بسيار مورد توجه قرار گرفته است و حتي حقوق اقليت ها و غيرمسلمانان به نحوه شايسته اي مورد حمايت است.(6)
دكتر شريعتي در اين باره مي گويد: «كلمه روحاني يك اصطلاح مسيحي است كه از روح القدوس مي آيد. ملاهاي آنجا مي گويند كه شما (مردم) جسماني هستيد و ما روحاني، براي اينكه روح القدس در ماست و ما هم رسالتمان اين است كه آن را در دنيا پخش كنيم. پس در ذات من روح القدس است و در ذات شما روح القدس نيست و آنها (مردم) ديگر روحاني نيستند. پس در مسيحيت روحاني كسي نيست كه عالم تر از ديگران باشد، بلكه روحانيت در مسيحيت كسي است كه نفسش مقدس و متبرك است و شفا مي دهد. در اسلام عالم داريم، و نيز روحاني ]البته به معني مسيحي آن[ نداريم.»(7)
نتيجه آنكه، پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي در چنين فضايي مطرح شد و لذا نمي توان آن را همانند مفهومي كه مارتين لوتر ارائه كرد (اعتراض به اصل روحانيت و حذف آن در جامعه) معني بخشيد، زيرا: اولاً، نه ممكن است و نه لازم! ثانياً، با ديدگاه خود او در تناقض و پارادوكس است. وي بارها در اين خصوص هشدار مي دهد كه به هيچ عنوان نمي توان مسيحيت را با اسلام مقايسه كرد و فضاي فكري غرب را با اسلام يكي دانست: «مسيحيت و اسلام را با هم سنجيدن و بعد به يك حكم روشنفكرانه رسيدن، بسيار عمل غلطي است.»(8) وي در جاي ديگر مي گويد: «طرز كار يك «پاپ» را چگونه مي توان با طرز كار «علي» مقايسه كرد كه وقتي حاكم مي شود فرمان مي دهد تمام حقوق ها را به هم بريزند و از بيت المال به بزرگترين افسر و شخصيت بزرگ اجتماعي و نظامي و سياسي جامعه اش سه دينار حقوق مي دهد و به غلام و برده همين شخص نيز سه دينار! اين عمل كه حتي تصورش هم مشكل است امروز دركدام نظامي وجود دارد؟ كدام جامعه و كدام نظام سيوسياليستي امروزي مي تواند يك چنين چيزي را بپذيرد؟»(9) و بعد چنين مي گويد: «سن پل را با ابوذر مقايسه كردن و بعد حكم مشابه به هر دو دادن، نه تنها روشنفكري نيست، بلكه بي سوادي مطلق است و بي انصافي است.»(10)
بنابراين شريعتي به عنوان يك جامعه شناس ديني به تفاوت جوامع و مباني ديني آن بخوبي آگاه بود. لذا هرگز نمي توان پذيرفت مراد او از پروتستانتيسم اسلامي، همان مفهوم خاص نهضت پروتستان كه در اروپا به وقوع پيوست، بود. پس بايد تصوري غير از آنچه كه در غرب گذشت، برايش درنظر گرفت و ما به آن اشاره خواهيم كرد.
منظر دوم- نظري و فلسفه اجتماعي
پروتستانتيسم همانند بسياري از مفاهيم و واژه هاي متداول غربي از قبيل: مردم سالاري، اومانيسم، آزادي، اصلاحات، دموكراتيك و...، مفاهيمي چندبعدي است و با استفاده از آن شائبه غربي بودن به ذهن متبادر مي شود. بنابراين اگر يك انسان داراي جهان بيني الهي آن را مورد كاربرد قرار بدهد، بايد مراد خودش را از آن مشخص كند، مانند مردم سالاري ديني، اومانيسم ديني، پروتستانتيسم اسلامي و... البته اگر بتوان از واژه هايي استفاده كرد كه شائبه غربي بودن و يا مفاهيمي چندمبنايي آن به حداقل برسد عمل پسنديده اي است، همان طور كه امام خميني(ره) پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، در ميان اين همه مفاهيم و واژه هاي رايج غربي، «جمهوري اسلامي» را مطرح كردند؛ و پس از مدتي جناب آقاي خاتمي رياست محترم جمهوري اسلامي همان معني را در واژه مردم سالاري ديني مفهوم بخشيدند و به لحاظ دربرگيرندگي مفهوم متداول غربي اش اختلاف نظر و حتي مشكلاتي را هم در جامعه بوجود آورد.
پروژه پروتستانتيسم اسلامي نيز همانند پروژه مردم سالاري ديني، اصلاحات، آزادي و... كه در جامعه امروزي مطرح مي شود، شائبه معناي متداول غربي را دربردارد. بدين سان استفاده از واژه هاي اين چنيني بايد اولاً به طور شفاف مطرح گردد، ثانياً، منظور خودشان را صريحاً- نه تلويحاً- بيان دارند؛ علاوه بر اين بستگي به شخصيت انسان هم دارد. يعني، شخصيت ناقل در مفهوم سازي آن نقش مهمي دارد. اگر داراي جهان بيني مادي است يك مفهوم خاص از آن تداعي مي شود و چنانچه داراي جهان بيني الهي است، معنايي ديگر؛ بديهي است آن دو با هم تفاوتي اساسي و بنيادي دارند كه نمي توان آن را در كنار هم نشاند.
بنابراين شريعتي كه از واژه پروتستانتيسم استفاده مي كند خوب مي دانست كه ممكن است شائبه غربي بودن به ذهن خطور كند، لذا قيد «اسلامي» را به آن اضافه كرد و ديدگاه خود را نسبت به آن البته به عنوان يك روشنفكر مشخص نمود.
حاصل آن كه، براي شناخت درست و دقيق پروژه پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي بايد به دو مسئله توجه كرد:
1- قيد اسلامي بودن آن؛
2- شخصيت شريعتي؛ الف) الهي- شيعي؛ ب) روشنفكر- نه سياسي
باتوجه به توضيحات فوق، اينك به تفسير پروژه پروتستانتيسم اسلامي شريعتي از منظر نظري و فلسفه اجتماعي مي پردازيم.
همان طور كه قبلا به آن اشاره شد، اصطلاح پروتستانتيسم بعدها «اصلاح مذهبي يا ديني» نام گرفت لذا صرفنظر از عبارات و الفاظ دكتر شريعتي، اصولا پروتستانتيسم اسلامي يا اصلاح ديني دست كم دوگونه تفسير مي پذيرد.
1- اصلاح ديني درون زا (پروتستانتيسم اسلامي درون گرا)؛
2- اصلاح ديني برون زا (پروتستانتيسم اسلامي برون گرا).
بديهي است هر يك از تفاسير بالا مباني و جهت گيري هاي خاص خود را دارد. در نگاه نخست پروتستانتيسم اسلامي به فرآيندي از درون حوزه دين اطلاق مي شود كه سعي در پالايش فرهنگ دين از كژي ها، كاستي ها تحجرگرايي ها و پيرايه ها دارد تا دين بتواند متناسب با اوضاع زمانه، براي حيات فردي و اجتماعي بشر، اثر بخش تر و جهت دهنده تر باشد.(11) اما در نگاه دوم پروتستانتيسم اسلامي به برنامه اي گفته مي شود كه به منظور تأويل درون مايه هاي دين و بازسازي عناصر فرهنگ دين براساس الگوهاي بيرون و براي آماده سازي شرايط براي حضور مدرنيته، تمدن جديد غرب، مدهاي فرهنگ غربي و... در جوامع ديني طراحي شده است. آشكار است اين دو نگرش هم در مباني و اركان و هم در آرمان ها و الگوها با يكديگر تفاوتي اساسي و اصولي دارند. اين نكته نيز معلوم است كه هر دو جريان در تاريخ معاصر جهان اسلام نمايندگان و طرفداران پرآوازه اي داشته است. اينك بايد مشخص نمود كه شريعتي به كداميك از تفسير بالا معتقد بود؟ آيا يك مصلح انقلابي ديني درون گرا بود يا برون گرا؟ و آيا راه سومي را برگزيد؟
خوانندگان محترم و علاقمندان به مباحث اجتماعي- سياسي بخوبي مي دانند با ملاحظه آثار شريعتي از قبيل: ابوذر، هبوط در كوير، ويژگي هاي قرون جديد، چه بايد كرد؟ فاطمه، فاطمه است، زن، جهان بيني و ايدئولوژي و... شريعتي را مي توان در كداميك از دسته هاي مذكور قرار داد. براي روشن شدن مسئله جا دارد به بخشي از عبارت ايشان اشاره كنيم.
«پروتسته (protester) يعني اعتراض كردن. مذهب پروتستان يعني، روشنفكران مسيحي اروپا نسبت به طرز تلقي مذهبي و انحراف و خرافات مذهبي وابستگي كليسا بين خلق و خدا به كليسا اعتراض كردند و يك فرم مذهبي به مسيحيت دادند».(12) و در جاي ديگر مي گويد:
«پروتستانتيسم عبارت است از: «مسيحيت اسلاميزه»، يعني مسيحي كه در اثر آشنايي با بينش اسلامي، تفكر و تلقي جهان و جهان بيني اسلامي را گرفته، ولي مسيحي مانده است... در اروپا مذهب كاتوليك در اثر تماس و آشنايي با جامعه اسلامي اسلاميزه شد؛ يعني با بيداري هايي كه جامعه اسلامي به اين گروه روشنفكر مي دهد، اين گروه روشنفكر پروتست و اعتراض مي كند عليه نظام منحط مذهبي حاكم بر خودشان».(13) باز درباره پروتستانتيسم اسلامي مي گويد: «برخلاف پروتستانتيسم اروپايي كه در دستش چيزي نداشت و مجبور بود از مسيح صلح و سازش، يك مسيح آزاديخواه و مسئول و جهانگرا بسازد، يك پروتستانتيسم مسلمان داراي توده انبوهي از عناصر پر از حركت، روشنگرايي، هيجان، مسئوليت سازي و جهان گرايي است و اساسي ترين سنت فرهنگيش، سنت شهادت و كوشش و تلاش انساني است و تاريخي پر از مبارزه بين عدل و ظلم و مفاهيم روشنفكر و مسئوليت ساز و مدافع آزادي انسان، و سرشتش مملو از اين عناصر است».(14)
باتوجه به عبارات بالا، شريعتي براي پروتستانتيسم مسيحي و اسلامي چند عنصر، پارادايم و ملاك و معيار ذكر مي كند. به نظر وي عنصر اساسي كه در ايجاد پروتستانتيسم مسيحي نقش داشت، انحطاط ديني و مذهبي بود كه به نام مذهب سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد كرده است. اصلي ترين ويژگي هاي پروتستانتيسم اسلامي را هم بخوبي اشاره مي كند و آن چند چيز است: 1-سنت شهادت؛ 2-كوشش و تلاش؛ 3-مبارزه بر عليه ظلم؛ 4-مدافع آزادي انسان.
آيا اين ويژگي ها چيزي جز انديشه هاي علي(ع) است؟ آيا با وجود اين همه تعابير بلند و آرماني و ارزشي، مي توان شريعتي را ضداسلام و نهاد روحانيت خواند؟ اگر شريعتي به برخي از اعمال و رفتار روحانيت انتقاد داشت، همان چيزي است كه (به نام تحجر ديني) حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبري نيز به آن انتقاد كردند.
خلاصه اين كه شريعتي يك مصلح انقلابي ديني بود كه براي اصلاح جامعه اسلامي از مباني اصلي دين آغاز كرد و معتقد بود دين بايد از خرافه ها، تندروي ها، انحطاط ها، تحجر و... پيراسته باشد و انصافاً در اين راه زحمات زيادي كشيد و به موفقيت هايي هم دست يافت. البته اين بدان معني نيست كه شريعتي اصلا حرف اشتباهي هم نزده؛ فعلا ما در مقام داوري از افكار و انديشه هاي شريعتي نيستيم. غرض آن است برخي روشنفكران معاصر- كه به نظر مي رسد شريعتي هم اگر امروز زنده بود با آنان مخالفت مي كرد- در تلاش اند از شريعتي، يك شخصيت ضد روحاني بسازند!
پي نوشت ها:
1- دكتر علي شريعتي، مجموعه آثار، ج1، ص.213
2- همان، ج20، ص.294
3- تفاوت هاي فردي، ويويان شلكتون و ليكون فليجر، ترجمه يوسف كريمي، ص.10
4- سوره نساء، آيه .82
5- سوره بقره، آيه .44
6- ر.ك، به: نهج البلاغه، نامه هاي 53 و 55 و خطبه 226 و...
7- دكتر شريعتي، ويژگي هاي قرون جديد، ص .101
8- دكتر شريعتي، مجموعه آثار، ج20، ص.286
9- همان، ص.291
10- همان، ص.292
11- ر.ك، به: بازتاب انديشه، شماره27، ص.30
12- دكتر شريعتي، ويژگي هاي قرون جديد، ص.101
13- همان.
14- دكتر شريعتي، چه بايد كرد؟، ص.294
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}